من نمی خواهم بی نظیر باشم...
تمام تشویق ها و تعریف ها از روزی شروع شد که من در مسابقه ی هاکی برنده شدم مسابقه همیشه در برابر مدارس معلول بود که ما همیشه از آنها میبردیم.
من از تمام مسابقه کننده ها بهتر بودم و مدرسه به خاطر اینکه هیچ بودجه ی به این ورزش اختصاص نداده بود و تنها پسران شرکت کننده در این رشته ۲ پسر خنگ و بزرگ و ۱ پسر لاغر که او را هویج صدا میزدند بود .
بعد از تعطیلات بود و دیگر شکوفه های گیلاس در حال جوانه زدن بود و من ناراحت از این بودم که در اخبار هوا شناسی تا ۳ هفته ی دیگه هیچ خبری از باران نبود.اون سال من در قبل از تعطیلات نمرات خوبی کسب کرده و به مقام جکسون بی نظیر رسیدم اما میدانستم این درست نیست...
این درست نبود کاملا اشتباه بود من بی نظیر نبودم ولی دیگر دارم به این لقب عادت می کنم و عادت کردن به یک حالت و رفتار خیلی ملال آور است . من می ترسیدم که دیگر بی نظیر نباشم روز ها از آن مسابقه میگذشت اما من هنوز جک بی نظیر بودم.
بوکس کار میکردم ولی نه بوکس واقعی فقط با کیسه میتوانستم در هاروارد و آکسفورد قبول شوم ولی من آنجا عادی بودم عادی...
برای همین به دانشگاهی در نیو همپ شایر رفتم و به همان جک بی نظیر تبدیل شدم .